۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

یوم تبلی السرائر


این نوشته یک توصیه اخلاقی است به خودم و کسی که میدانم گذرش به اینجا نمی افتد

گاهی فکر میکنم اینکه میگن در روز آخر نامه اعمال انسان رو دستش میدن و کارای هرکس پیش چشم همه معلوم میشه و امثالهم چیزی ِ شبیه به اینکه بخواهی inbox و outbox موبایلمون رو در اختیار نزدیکترین دوستامون قرار بدیم، کامل و بدون Delete *
پیش اومده دوستی رو از موضوع مهمی که باید بدونه محروم کنی؟ یا شده بخوای با دوستی به جایی بری و نخوای که دوست دیگه بفهمه و بیاد؟ یا شده بخوای با دوستات دوستی رو سورپرایز کنی و تا قبل از اون لحظه نباید بفهمه؟** یا ...
فکر کنید به اون شخص یا اشخاص دیگه اجازه داده شه برای دقایقی به SMS هامون دسترسی داشته باشن***. حسّمون در اون لحظات چطوره؟
همین!

* عادت دارم SMS های دریافتی ام را زود به زود پاک میکنم و ارسالی ها هم خود به خود پاک میشن از 50 که بگذره تعدادشون
** نخواستم فقط به جنبه های منفی فکر کنم (کنید)
*** متنفرم از اونایی که سعی میکنن خودشون رو برسونن به inbox (تو بخون حریم خصوصی) افراد حتی اگه اون آدم خودم باشم

۸ نظر:

مهدی گفت...

خودتو اذیت نکن حامد. من اینجور آدما رو میشناسم.
خود من اگه ببینم کسی خیلی علاقمند باشه از حریم خصوصی من اطلاع پیدا کنه میذارم اطلاع پیدا کنه البته نه هر کسی...
حالا راستی از خودت متنفر هستی؟؟؟؟
دلت نمیخواد این باکس منو بخونی؟؟؟؟
یه سوال جدی: چرا این مطلبو نوشتی؟؟؟؟ (این یه سوال خصوصیه)

Unknown گفت...

مثل اینه که لخت بیای بیرون، این که میگم لخت،لخت به معنای واقعی کلمه ست، آنچنان که افتد ودانی!

مریم مینایی گفت...

حریم خصوصی...عجیب دوستش دارم.
امان از وقتی خود آدم بخواد این حریمو شریک شه با دیگری...اونوقت یا داره حماقت می کنه یا به قول عنصرالمعالی "خر رفته و رسن برده..."!!

حامد تبار گفت...

به مهدي: در جلسات خصوصي به عرض ميرسانم
به mehdi: فرق داره كمي. اون كه تو ميگي خجالت داره اما اين كه من ميگم احساس گناه، درد، حناق...
به مريم: دور من دايره هايي هست با قطرهاي مختلف و آدم هام تا جايي كه من بخوام ميتونن دونه دونه اين دايره ها و مرزها رو رد كنن و نزديكتر بيان. هر دايره/مرحله دو تا قفل داره و يكي از كليداش دست اون آدم و اون يكيش دست من، و اين كه كليد از جيب من بياد بيرون معمولا با حماقت همراه نيست ولي براي هيچكس خدا نياره اون روز كه كليد مرحله آخر بيفته دست اون كه نبايد. (كليد آخرم هنوز بيرون نيومده)

مهدی گفت...

جان من بگو. خصوصی بگو. همینجوری موندم تو کف.
الآن از من متنفر شدی؟؟؟؟

حامد تبار گفت...

مهدی: الآن از تو بیزارم ولی اگه دوباره بیای شرکتمون بهت نشون میدم دلیلشو (;

مهدی گفت...

اااااا جلوی جمع؟؟؟؟

مارمولک سبز گفت...

همچینم بی مخاطب نیست وبلاگتون!