۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

تنهايي...

درد دارد...
ديده نمي شوي...
تنهايي...
تنهايي...
تنهايي...

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

طهران - تهران

میدون هفت تیر منتظر تاکسی بودم که شنیدم خانمی با موبایل با دوستش که قرار داشتن صحبت میکرد و وقتی خواست بگه کجای میدون وایساده گفت: "جلوی بانک ملت، همونجا که واسه تظاهراتا قرار میذاشتیم"
حل عجیبی بهم دست داد.
تهران بیشتر از هشت ماه میشه که دیگه برام اون شهر سابق نیست...
انگار خاطره های قبل از خرداد از تمام خیابونا جاشون رو به یه خاطره ی نزدیکتر دادن.
انقلاب، آزادی، ولیعصر مخصوصا تخت طاووس و مسکن کلید تهران(!!!)، توپخونه، بهارستان، هفت تیر مخصوصا بغل ورزشگاه شیرودی (!!!) و ...
شاید هیچکس مثل خانم میم که خیلی از این روزا پا به پام اومده ندونه چی میگم.
مگه نه خانم میم؟!

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

مي دونم دست بزن داري، اما نزن!


به تو ياد ندادن دستت رو دستگيره در فقط براي رفتن نگرده؟ رفتني كه برگشتن نداشته باشه رفتن نيست، زدنه...

داستان يك پلكان - رضا گوران

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

آخرين سنگر


اول: آهنگ خون بازي داريوش رو گوش كنيد
دوم: اين مطلب رو بخونيد
سوم: اين چند خط رو هم از من داشته باشيد:

آخرين سنگر چه تلخه، سهم ما يه آسمون بود
نه يه زندون پر تحقير كه سياهي رنگ اون بود
آخرين سنگر چه سرده، آخر تاريك بن بست
دست شوم سرنوشتي كه درُ به روي ما بست
آخرين سنگر همينجاست، يه جهنم پر ترديد
يه خداي سخت و بيرحم كه من و تو رو نميديد...

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

بيا... ببين... برو...


اگر چه مست و خرابم، ولي خيارم كن                     ميان رنده عشقت شيارشيــــــــارم كن
براي بودن با تو چقدر  دلم  تنگ  است                     بيــــــــا و فكر دوايي  به  اين  ويارم  كن
دگر  تحمل  اين  شهر  آشنايم نيست                     مـــرا   غريب ترين  مرد  اين  ديـــارم كن
بيا  و  كاهش  وزن  مرا  ببين  و  بــــرو                     ببين چه كم شده حامد، تو بسيارم كن

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

بازي را مي بازي!


زندگي يه بازي ئه دو سر باخته كه بعضيا ترجيح ميدن تو اين بازي حسرت نكرده هاشونو بخورن و بعضيا ترجيح ميدن از كرده هاشون پشيمون شن...

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

ناخدا


- چه خوبه آدما خدا نيستن!
- چطور؟
- دانايي ، خيلي سخته. اينكه همه چيز ِ همه كس رو بدوني و فرقي نكنه رفتارت سخته!
- ترحّم نكني، قضاوت نكني، انگار كه نميدوني. آره! حق با توئه...

۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

ديدمت ولي چه دور!


دو تا آهنربا اگر از قطبهاي غير همنام به هم نزديك شوند به هم ميچسبند اما قطبهاي همنام نزديك هم نميشوند. اگر حتي با هم آنها را به هم نزديك كنيد بلافاصله كه دست بداريد از هم جدا ميشوند و هر چه با دست آنها را به هم نزديكتر كنيد تا دست برداريد از هم دورتر ميشوند... دورتر... دورتر... دورتر...

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

جشنواره فيلم فجر - روز دهم

"ما خيلي شبيه هم هستيم. فكر ميكنم خيلي راحت ميتونم خودم رو به تو تبديل كنم. تو چطور؟ "

پرسه در مه - بهرام توكلي

جشنواره فيلم فجر - روز نهم

"مَرد آدم اگه عشق آدم باشه، وقتي مُرد يه عكسش ميشه دو تا رو ديوار! "

حوالي اتوبان - سياوش اسعدي

جشنواره فيلم فجر - روز هشتم

"وقتي تو رو ميبينم ياد يه احمق ميفتم مثل خودم، كه هنوز به از دست دادن عادت نكرده... "

طبقه سوم - بيژن ميرباقري

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

جشنواره فيلم فجر - روز هفتم

"وقتي يه موج سوار از يه موج بلند عبور ميكنه احساس لذت ميكنه اما وقتي به ساحل امن ميرسه لذتش چند برابر ميشه. "

چهل سالگي- عليرضا رئيسيان