۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

شمس تبريزي به من گفت:


شرط دل دادن دل گرفتن است، وگرنه يكي بي دل مي ماند و ديگري دو دل!

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

با من غریبگی نکن


- میترسم نشناسدم
+ به یه صبح تا غروب؟
- به یه دم میشه شکست...

<خداحافظی نکردی با نجمه، سورچی! - حمید آذرنگ>

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

کسی صدام میکنه...


1 رجب 1431

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

سوره نمل - آیه 62

اَمَّن يُّجيبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ يَکشِفُ السُّوءَ

۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

گله میکنم، دل نمیکـَــنَم

1.
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و نه آفتاب
ما بیرون زمان ایستاده ایم
با دشنه تلخی در گرده هایمان
هیچکس با هیچکس سخن نمی گوید
که خاموشی به هزار زبان در سخن است
در مردگان خویش نظر می بندیم با طرح خنده ای
و نوبت خود را انتظار می کشیم
بی هیچ خنده ای
========
2.
همراه، مهندس، آقا، میر، دوست!
این توئی؟
مجاری کم هزینه تر و موثرتر؟!
کم هزینه تر از حضور و سکوت؟!
برای حفظ جان و مال مردم؟
سهراب و مادر سهراب که یادتان هست؟
جان سهراب چه؟ جان و مال مادر سهراب چه؟ سهراب تمام جان و مال مادرش بود.
========
3.
تمام این سال با بیانیه های تو احساس غرور کردم، دیروز تمام آنها را مرور کردم مثل درس شب امتحان. و این بار هم اگر دارم تند مینویسم  از بیچارگی و حیرانی ام است اما من از تو ...



۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

زلف تو زنجير ما


نميشه...
نميتونم بنويسم از يكسال قبل، همين ساعت...
از اون روز فقط يه لبخند محو ته مغزم مونده و يك نوشته رو ديوار اتاقم كه كوچولو نوشته شده: سبز كشميره ما... زلفاي تو زنجير ما
اونقدر سرخوش بوديم كه حتي اين شعر برا ما دنيا بود... براي ما كه فكر ميكرديم داريم به سال تحويل نزديك ميشيم... فكر ميكرديم شنبه كه بياد سر اومد زمستونو با هم ميخونيم

روايت ديگري از زنجير سبز 88: ما بوديم... ما ديديم...