۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

هر شب تنهایی

ببخش بابت پابرهنه رفتنت
سپرده بودم کفشهایت را بدزدند
که بمانی...

پ.ن: اگر تکراری بود ببخشید، اما خودم اینو خیلی دوست دارم. حالا تو هی زیر لب بگو خودشیفته...

۸ نظر:

الی گفت...

بسیار زیبا...
اگر تکراری هم بود من نخونده بودم:)

مهدي گفت...

نه آقا اصلن تكراري اصلن هر چي. همين كه بعد از يك قرن آپ كردي خودش كلي خوبه.
ضمنن خيلي هم خوبه اين شعر. درود.

respect. گفت...

من حاضرم رحمت بی دریغ نموده اون عکس قشنگه رو که درست کرده بودم، واسه-ت بفرستم بذاری همین جا، امت لذت بیشتری ببرن

حامد تبار گفت...

به .Respect (احترام السلطنه - فرشاد سابق):
کدوم عکس؟

Unknown گفت...

روزی 1000 بار اینو تو ذهنم تکرار میکنم ولی هیچ وقت تکراری نمیشه
منم اینو خیلی دوست دارم

فرزانه گفت...

کفشهای من مانده اینسوی دیوار... نماندم پا برهنه_دلی نماند که لمس کند این خطوط مبهم را
حیف

زهرا مهربان گفت...

اگه نرفته بودی
جاده پر از ترانه
کوچه پر از غزل بود
به سوی تو روانه......

respect. گفت...

دو تا عکسی رو که قبل مردن 360 یکی واسه این یکی واسه «طره» گذاشته بودم، یادت نیست؟ البته الان که نگاه می کنم واسه اینو پیدا نمی کنم، باید بگردمش