۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

در ستایش جهل


دیده ای ساختمانی که برای فرار از قانون و یا پیش از موعد می‌خواهند تخریب کنند را؟
اول شروع می‌کنند از داخل. بیرون ساختمان و نما کاملا سالم. ساختمان پابرجاست. همه چیز عادی است اما امان از درون. از دیوارهای غیرباربر شروع می‌کنند. کلنگ می‌دهند دست کارگری که بیرحمی را دستان زمختش از روزگار یاد گرفته و ضربه‌ی اول را وارد می‌کند. در ضربه‌ی بعدی نفرت از همه‌ی بدی‌هایی که دیده است را قوت می‌کند در دستش و بیچاره دیوار که سال‌ها همدم اهل خانه بوده و می‌شنیده و می‌دیده رازهای اهالی خانه را و لب باز نمی‌کرده هیچوقت...
قصدم چیز دیگری بود که به اینجا رسید و روضه‌ی دیوار خواندم!
ساختمان پابرجاست، نما کاملا سالم. همه چیز عادی به نظر می‌رسد اما امان از درون...
انسان جاهل هم مانند ساختمان است و حقیقت در حکم تخریبچی. بعضی انسان‌ها تمام و کمال فرو می‌ریزند با برملا شدن حقیقت اما برخی دیگر حکایتشان حکایت همان تخریب غیرقانونی است. نگاهشان می‌کنی سرگرم‌اند به کار و درس و شوخی و خنده اما امان از درون...
هر پرده از حقیقت که آشکار می‌شود طوفانی در درونشان ایجاد می‌کند اما خم به ابرو نمی‌آورند. نمی دانم چه حکمتی است که حقایق برای این آدم‌ها همیشه تلخ‌اند. به حساب خوش باوریشان بگذاریم یا سادگیشان؟ کسی چه می‌داند...
تا وقتی نمی‌دانند عالم و آدم را فرشته می‌بینند و وقتی لایه لایه جهل کنار رفت و حقیقت لعنتی آشکار شد تخریبچی بیرحم ضربه‌ها را وارد می‌کند به دیوارهای غیر باربر اما...
دیوارهای غیرباربر درد می‌کشند و ترک می‌خورند و فرو می‌ریزند اما نما کاملا سالم است. حتما حالا دیگر همه را فرشته نمی‌بینند اما تلاش میکنند (نگرانند) نکند کلمه‌ای، چیزی، چه می‌دانم، برقی از نگاهشان کسی را -که حالا در موردش می‌دانند- نرنجاند و کم کم می‌بینی در نگاهشان دیگر هیچ نیست و تو را یاد پیرمرد آلزایمری همسایه که هر صبح می‌بینی‌اش و سلام می‌کنی و در جوابت نگاهت می‌کند می‌اندازند. هر بار در پس نگرانیشان جایی آن ته‌های دل حتما (با یک لبخند محو) با خودشان می‌گویند بگذار بریزند دیوارهای غیرباربر...
اما امان از لحظه‌ای که دیوارهای باربر نوبتشان برسد...
خدا نیاورد برای هیچ تنابنده‌ای لحظه‌ی ریختن دیوار...
درد دارد... اشک دارد... تنهایی دارد... اصلا خود خود عذاب عظماست.

هیچ نظری موجود نیست: