۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

گفتم ، گفت!

گفتم: تصدّقت! ناامیدی زهر دارد. آدمیزاد زنده است به امید.
گفت: اما برای هر امیدی، نا امیدی هم هست.
گفتم: عزیزم! تو هنوز جوانی دختر جان. این دل واکندن از امید، به قواره ی جوانی تو نیست.
گفت: قربان شکل تو بروم، این جا زن ها نه ساله زن میشوند وسی ساله ننه جان باجی خانم.
گفتم: جوانی به دل است.
گفت: دل بهانه می خواهد...

<کبوتری ناگهان - محمد چرمشیر>


هیچ نظری موجود نیست: