۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

از نفس افتاده

آهاي! آقاي فروشنده! ما سه نفري كه ديدي شاد  و شنگول براي خودمان كه نه، براي دوستمان آمده بوديم خريد هديه تولد، به قدر كافي له شده ايم، تو يكي لطفا زخم نزن...
"همه چي داشت درست ميشد اما اون نذاشت..."
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز دوباره ديدم سخنراني 16 آذر آخرش را...
"بعد از من كساني خواهند آمد كه عمل ميكنند و نتيجه آن را مي بينيد..."
آمدند و ديديم...
ببخش كه ما بي چشم و رو هستيم.




۴ نظر:

Unknown گفت...

از بس آینده تاریک است دلمان را به روزهای رفته خوش کرده ایم،خوش که نه ،لبخند تلخی داریم و دم نمیزنیم.

حامد تبار گفت...

...

مریم مینایی گفت...

آقای فروشنده را که خودت می دانی... خوب پُر بود و عمیق!
آن سخنرانی تبدیل شده به یکی از پرغم ترین لحظه های من...

زهرا مهربان گفت...

...
این جمله ای که از اون سال صداش همه ی وجودم و پر کرده!