۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

زلف تو زنجير ما


نميشه...
نميتونم بنويسم از يكسال قبل، همين ساعت...
از اون روز فقط يه لبخند محو ته مغزم مونده و يك نوشته رو ديوار اتاقم كه كوچولو نوشته شده: سبز كشميره ما... زلفاي تو زنجير ما
اونقدر سرخوش بوديم كه حتي اين شعر برا ما دنيا بود... براي ما كه فكر ميكرديم داريم به سال تحويل نزديك ميشيم... فكر ميكرديم شنبه كه بياد سر اومد زمستونو با هم ميخونيم

روايت ديگري از زنجير سبز 88: ما بوديم... ما ديديم...

۲ نظر:

مریم مینایی گفت...

گرچه با خون، با اشک، با فریاد،اما سالمون تحویل میشه حامد. خودتم می دونی.

mohammad javad گفت...

چه عجب يه چي نوشتي...!