۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

از پس اشکی که همچو هاله اندوه...*

گاهی دوستی چیزی میگه که هزار جواب داری و بی جواب میمونه حرفش.
گفت: "زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو هماغوشی"
گفتم: محالی بین دو محال.
پاک کردم...
گفتم: وقتی آغوشی نیست که پناهت شه یا آغوشت پناه کسی نیست سیگار پشت سیگار هیچ حس زندگی نداره.
پاک کردم...
گفتم: وقتی سیگار روشن رو تو آغوش هماغوشم خاموش میکنن زندگی رو صرف نمیکنم، میمیرم.
پاک کردم...
گفتم...
پاک کردم...
بی جواب موند مثل همیشه...

*شعر رمیده از ه.ا.سایه. بخوانید لطفا.
 

۱ نظر:

hamisheh گفت...

هر بار اونقدر تلخ گفتی، صفحه گوشی هم طاقت نیاورد، پاک کردی.