۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

تقدیم به آقای میم!


خواستم تنها بمونم. یکی یکی حذف کردم اطرافیانمو، بی خداحافظی. اون روز فقط تو مونده بودی و خانم میم. خداحافظی کردم باهات به بدترین شکل. یکی از سخت ترین کارهای دنیا رو انجام دادم و به تلفن هات جواب ندادم و ...
اما تنهام نذاشتی. اومدی وسطِ وسط تنهاییم. تیکه تیکه های شکستمو کنار هم قرار دادی و بعد گفتی عینکتو بزن به چشمات. آخه اشک میریختم و نمیخواستی جماعت ببینن اشکمو. شاید هم نمیخواستی اشکمو ببینی...
حالا ولی قراره بری. نمی دونم چقدر طول میکشه رفتنت اما من خیلی انگار قراره دلم تنگ شه برات!

پ.ن 1: در این مکان به خانم میم بعدا اگر شد متنی تقدیم خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست: