از آلودگیهای اطرافم که خسته میشوم، بعضی وقتها نفسم سخت بالا میآید. درست همان لحظه است که میبینم مثل یک جانباز شیمیایی که به کپسول اکسیژن نیاز دارد خدا برایم دوستی را میفرستد که تنفسم را برای زمانی هر چند اندک به روال عادی برمیگرداند.
حالا شاید اتفاق خارقالعادهای هم بین من و آن دوست در آن چند دقیقه با هم بودن نمیافتد،اما همان بودن و همان مهلت نگاه کردن به او حالم را خوش میکند.
حیف که این بار این دوست و دوستی دیریافته و زودرفتنیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر