آنوقت من هي به دست هايم نگاه تر مي كنم....به دست هايم كه هي خالي تر و خالي تر مي شود هي....تو به پاهايم نگاه مي كني و مي خندي...و من هنوز در فكرم اگر دست هايم نبودند شايد نلغزيده بودي انگار كه دست هايم مقصر باشند و هي ابر تاريكي رو كه از گرمگاه سينه آمده بيرون كنار مي زنم اما انگار ديگر واقعا از دست رفته اي...
۵ نظر:
hamed jan ba ejazeh man addet kardam too weblog am
شبیه (یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود....)
دلم دمادم بیقرار می شود،
یاد تو می افتم،
از دستم رفته ای،
از دست می روم!
آنوقت من هي به دست هايم نگاه تر مي كنم....به دست هايم كه هي خالي تر و خالي تر مي شود هي....تو به پاهايم نگاه مي كني و مي خندي...و من هنوز در فكرم اگر دست هايم نبودند شايد نلغزيده بودي انگار كه دست هايم مقصر باشند و هي ابر تاريكي رو كه از گرمگاه سينه آمده بيرون كنار مي زنم اما انگار ديگر واقعا از دست رفته اي...
این عدالتت چقدر طول کشید؟ داری افکار عمومی رو واسه غیبت کبری آماده میکنی؟
دیگر آنقدر به قهقهرا رفته ام که از سقوط هم نمی ترسم.
خیالی نیست که از پا بیفتم
ارسال یک نظر