گاهی دوستی چیزی میگه که هزار جواب داری و بی جواب میمونه حرفش.
گفت: "زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو هماغوشی"
گفتم: محالی بین دو محال.
پاک کردم...
گفتم: وقتی آغوشی نیست که پناهت شه یا آغوشت پناه کسی نیست سیگار پشت سیگار هیچ حس زندگی نداره.
پاک کردم...
گفتم: وقتی سیگار روشن رو تو آغوش هماغوشم خاموش میکنن زندگی رو صرف نمیکنم، میمیرم.
پاک کردم...
گفتم...
پاک کردم...
بی جواب موند مثل همیشه...
*شعر رمیده از ه.ا.سایه. بخوانید لطفا.
گفت: "زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو هماغوشی"
گفتم: محالی بین دو محال.
پاک کردم...
گفتم: وقتی آغوشی نیست که پناهت شه یا آغوشت پناه کسی نیست سیگار پشت سیگار هیچ حس زندگی نداره.
پاک کردم...
گفتم: وقتی سیگار روشن رو تو آغوش هماغوشم خاموش میکنن زندگی رو صرف نمیکنم، میمیرم.
پاک کردم...
گفتم...
پاک کردم...
بی جواب موند مثل همیشه...
*شعر رمیده از ه.ا.سایه. بخوانید لطفا.
۱ نظر:
هر بار اونقدر تلخ گفتی، صفحه گوشی هم طاقت نیاورد، پاک کردی.
ارسال یک نظر